تپش زندگی...
سلام گل زندگیم.دیروز 23 شهریور رفتم بیمارستان سپاه دکتر تا سونو سلامت و آزمایش غربالگری که داده بودم نشون بدم مامانم اومده بود دنبالم چون یکم دیر رفتیم نیم ساعتی معطل شدم رفتم پیش ماما تاچک بشم گفت ی کیلو قاچاقی اضافه کردی این روزها همش گشنم میشه بابایی دیگه یک سر تو آشپز خونس خلاصه گفت برو رو تخت بخواب.منو میگی تعجب کردم آخه این هفته همش تو فکر شنیدن صدای قلبت بودم فکر نمکردم حالا حالاها بشه .خوابیدم روتخت و اومد ی دستگاهی گذاشت رو شکمم اما صدای قلب شنیده نمیشد گفت نه فایده ای نداره منم نگران شدم فکر کردم دیگه شنیده نمیشه ی دستگاه کوچکتر اورد و اینبار صدای آروم قلب نازنینت اومد صداش خیلی دور بود من نگران بودم که همه چیز خ...
نویسنده :
مامان
9:47